بلوچستان دیار نیکان

ساخت وبلاگ

امکانات وب

چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو

گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید

آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی روی خندان تو را کاشکی می دیدم

شانه بالا زدنت را بی قید

وتکان دادن دستت که مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد

بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 512 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 18:48

تا کی می خوای ردم کنی  پیش همه بدم کنی

میخوای که از عشقه خودت رسوایی  ایدم کنی

حالم خرابو داغونه بی مهریات فراونه

اگه منو نخوای دیگه نفس برام نمی مونه

گریه هامو نمی بینی غصه هامو نمی دونی

فریاد قلبه زخمی مو تو چشامو نمی خونی

فرقی برات نمی کونه که من بمونم یا برم

حتی دلت نمی سوزه که پیش چشمات بمیرم

اینقدر دل شکسته ام از این زمونه خسته ام

تو از پیشم رفتی هنوزم به پات نشسته ام

بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 466 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 18:48

روز مادر پیشاپیش براي تمامی مادران دنیا به ویژه مادر عزیز و مهربانم مبارکباد!
مادر
مادر است چشم و چـــــراغ زندگی
مادر است سرچشــــــمه آزادگی

مادر است تصویر عشق و عاشقان
مادر است نقـــــــــش بلند جاودان
مادر است مقصــود هست و بود ما
مادر است بالاترین موجــــــــودِ ما
مادر است آمـــــــــــــوزگار معرفت
مادر است یک عالمـــی از موهبت
مادر است در مهــــــربانی بی مثل
مادر است مهــر و وفايش یک بغل
بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 477 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 18:48

بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 515 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 18:48

آهاي تو!

آره با توام!

چرا ناراحتي؟چرا اضطراب داري؟چرا استرس داري؟چرا اعتماد به نفست

رو از دست دادي؟چرا احساس مي کني که هيچي نيستي و هيچ دليلي براي

ادامه نداري؟تو خيلي بزرگي. اونقدر که حتي فکرش و نمي توني بکني.

اين من و تا آخر دقيق بخوان تا بهت ثابت کنم.

همين دلشوره ها و ناراحتي هايي که بعضي اوقات به خاطر کارهايي که کردي يا

حرفهايي که زدي،داري.آره همين ناراحتي ها که باعث شده از خودت بدت بياد يه

نشونست. همين دلواپسي از حرفايي که نبايد ميزدي

يا کارهايي که نبايد مي کردي يه نشونست.

همه اين ها نشونه اينه که تو هنوز خوبي.قلبت هنوز پاکه و روحت هنوز آرومه.اگه اين

طور نبود بي خيال مي شدي. مثل بقيه.

اصلا کارهاي بدت رو نمي ديدي که بخواي به خاطرش ناراحت بشي.

اگه غمگيني نشونه اينه که قلب صافت تحمل سياهي رو نداره.

پس چرا از خودت ناراحتي؟ همين که متوجه کارايي شدي که نبايدميکردي

همين که ناراحت شدي، همين که پشيمون شدي، بايد خوشحال باشي و خدا رو

شکر کني که دلت هنوز سفيده که مي توني لکه هاي سياه رو روش ببيني.مثل يه

راننده که پيچ و خم هاي جاده باعث ميشه که خوابش نبره،

پيچ و خم هاي زندگي هم باعث مي شه تو خوابت نبره.

اسير تکرار و روز مرگي نباشي باعث ميشه تا اگه چشات بسته شد و خوابت برد، پيچ

و خم ها بيدار نگهت داره.

پس خدا رو شکر کن که توي يه جاده بي پيچ و خم رهات نکرده.

اون مي خواسته که صداش کني فراموشش نکني.

صدات رو دوست داره پس صداش کن.

بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 513 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 18:48

بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 471 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 18:48






td>





در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه
به من کم می‌کنی لطفی که داری این زمان یا نه
گمان دارند خلقی کز تو خواریها کشم آخر
عزیز من یقین خواهد شد آخر این گمان یا نه
سخن باشد بسی کز غیر باید داشت پوشیده
نمی‌دانم که شد حرف منت خاطرنشان یا نه
بود هر آستانی را سگی ای من سگ کویت
تو می‌خواهی که من باشم سگ این آستان یا نه
نهانی چند حرفی با تو از احوال خود دارم
در این اندیشه‌ام کز غیر می‌ماند نهان یا نه
اگر زینسان تماشای جمال او کنی وحشی
تماشا کن که خواهی گشت رسوای جهان یا نه








بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 508 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 18:48

خدايا بر داده و نداده و گرفته ات شکر چون
داده ات نعمت است
نداده ات حکمت است
گرفته ات امتحان است
پس بر هر سه شکر

بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 544 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 18:48

دست خودم نیست اگه قلبم بی قراره باروناشکام به روی گونه می باره دست خودم نیست اگه دست و پام می لرزه آخه اینبودن با تو به همه دنیا می ارزه دست خودم نیست توی هر حواب شبانه صورتماهت همیشه توو رویا هامه دست خودم نیست نمی تونم بی تو باشم دنیارم به منببخشن نمیشه از تو جدا شم واسه موندن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راهنجاتی تویی حل مشگلم واسه بودن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتیتویی حل مشگلم تو ای آرامش من تو تنها خواهش من تو لبریزی از احساس تن برگگل یاس تو زیبا مثل الماس دل من پیشت زندون بی تو زندگیم ویرونه طاقت غمیندارم بی تو از جهان بیزارم واسه موندن در کنارت داره میمیره دلم تو فقطراه نجاتی تویی حل مشگلم واسه بودن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راهنجاتی تویی حل مشگلم واسه موندن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راهنجاتی تویی حل مشگلم واسه بودن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتیتویی حل مشگلم اگه قلبم بی قراره بارون اشکام به روی گونه می باره دستخودم نیست اگه دست و پام می لرزه آخه این بودن با تو به همه دنیا می ارزهدست خودم نیست توی هر حواب شبانه صورت ماهت همیشه توو رویا هامه دست خودمنیست نمی تونم بی تو باشم دنیارم به من ببخشن نمیشه از تو جدا شم واسهموندن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم واسه بودندر کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم تو ای آرامش منتو تنها خواهش من تو لبریزی از احساس تن برگ گل یاس تو زیبا مثل الماس دلمن پیشت زندون بی تو زندگیم ویرونه طاقت غمی ندارم بی تو از جهان بیزارمواسه موندن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم واسهبودن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم واسه موندندر کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم واسه بودن درکنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم

بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 618 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 18:48

بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 530 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 18:48

این برنامه نسخه موبایل فیس بوک برای سیمبیان میباشد.امیدوارم براتون مفید باشه.برای دانلود بر روی لینک زیر کلیک کنید. http://www.4shared.com/mobile/UUBgVq_g/Facebook_app_symbian_s60v3__By.htm?notLogged=1 بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 460 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 13:16

اینجا یه برنامه نقاشی سیمبیان واستون گذاشتم.امیدوارم ازش خوشتون بیاد. برای دانلود روی لینک زیر کلیک کنید. http://www.4shared.com/mobile/bi7Kny7b/APP_Symbian_94_Mobile_Paint.htm?notLogged=1 بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 638 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 13:10

_____________@__@@_____@
____________@@_@__@_____@
___________@@@_____@@___@@@@@
__________@@@@______@@_@____@@
_________@@@@_______@@______@_@
_________@@@@_______@@______@_@
_________@@@@_______@_______@
_________@@@@@_____@_______@
__________@@@@@____@______@
___________@@@@@@@______@
__@@@_________@@@@@_@
@@@@@@@________@@_____
_@@@@@@@_______@_____
__@@@@@@_______@@_____
___@@_____@_____@_____
____@______@____@_____@_@@
_______@@@@_@__@@_@_@@@@@
_____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@
____@@@@@@@__@@______@@@@@
____@@@@@_____@_________@@@
____@@_________@__________@
_____@_________@_____
_______________@_____
____________@_@_____
_____________@@_@_____
______________@@_____
______________@___

بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 455 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1391 ساعت: 6:46


داستان جالب و جدید آبان ماه - www.RadsMS.com

داستان (خرید کمربند)

کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .

همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .

وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست … .

- به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، …

پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

- فرقی نداره . فقط … ، فقط دردش کم باشه !

داستان کوتاه (ازدواج)

چند وقت پیش یه آقایی برای یه کاری چند باری به دفتر مراجعه کرد . شخص محترم و خوش برخوردی بود . یه روز ازم پرسید : آقای ….تو ازدواج کردی ؟

وقتی جواب منفی شنید دلیلش رو پرسید، گفتم : درس و کار ! اونم با ناراحتی جواب داد: آره! الان همه جوونا همینطوری شدن یکیش همین دختر من

که تا حالا کلی خواستگار داشته اما همش درس رو بهونه کرده ! بعد بهم گفت : حالا اگه بخوای خودم می تونم برات آستین بالا بزنم ! پیش خودم فکر

کردم حتما از من بخاطر رفتارم خوشش اومده و ازم بخواد که بیام خواستگاری دخترش ! گفتم : اتفاقا اگه شخصی باشه که با هم تفاهم داشته باشیم و

خودش هم برای ازدواج با من راضی باشه حرفی ندارم ! پرسید : ملاک تو برای ازدواج چیه ؟ منم خواستم یکم خوش شیرینی کنم گفتم : وا… ملاک

خاصی نیست هر چی شما صلاح بدونین !!! ایشون هم گفـت : همینه ! مشکل تو همینه که ازدواج رو به مسخره گرفتی و فکر می کنی که همه ملت

الاف تو هستن تا یکی دخترش رو بیاره دو دستی تحویل تو بده ! وگرنه اگه الان کور و علیل هم بودی ازدواج کرده بودی

داستان کوتاه (تعمیرکار و جراح)

روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد!
تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت:
من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم!
در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور درآمد سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟؟؟!!!!
جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!!!!

داستان جالب و کوتاه (وینستون چرچیل)
از وینستون چرچیل پرسیدند:
آقای نخست وزیر، شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آنسوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید، اما

این کاررا نمی توانید در بیخ گوش خودتان یعنی در ایرلند که سالهاست با شما در جنگ و ستیز است انجام دهید ؟
وینستون چرچیل بعد از اندکی تامل پاسخ می دهد:
برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج هست
این دوابزار مهم را درایرلند دراختیار نداریم .
سوال می‌ شود: این دو ابزار چیست؟
چرچیل در پاسخ می گوید:
اکثریت نادان و اقلیت خائن.

داستان خواندنی (دزد با شرف)

گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند :

چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین. اگر آن را پس

نمی دادم و عقیده صاحب آن مال ، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است

داستان آموزنده (دعای کوروش)

روزی بزرگان ایرانی وموبدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین نیایش کند و ایشان اینگونه فرمود :

خداوندا ، اهورا مزدا ، ای بزرگ آفریننده این سرزمین بزرگ، سرزمینم ومردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار…!

پس از اتمام نیایش عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه نیایش نمودید؟!

فرمودند : چه باید می گفتم؟

یکی گفت : برای خشکسالی نیایش مینمودید !

کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خشکسالی انبارهای آذوقه وغلات می سازیم…

دیگری اینگونه گفت : برای جلوگیری از هجوم بیگانگان نیایش می کردید !

پاسخ شنید : قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم…

عده ای دیگر گفتند : برای جلوگیری از سیلهای خروشان نیایش می کردید !

پاسخ دادند : نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم…

وهمینگونه پرسیدند وبه همین ترتیب پاسخ شنیدند…

تا این که یکی پرسید : شاهنشاها ! منظور شما از این گونه نیایش چه بود؟!

کوروش تبسمی نمود واین گونه پاسخ داد :

من برای هر پرسش شما ، پاسخی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر

گردم واقدام نمایم؟!

پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم که هر عمل زشتی صورت گیرد ، اولین دلیل آن دروغ است…

بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 488 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1391 ساعت: 6:46

text-align: center;">داستان جدید و جالب اردیبهشت ماه 91

داستان کوتاه (طلاق برنامه ریزی شده !)

با اصرار از شوهرش می‌خواهد که طلاقش دهد.
شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی‌ خوبی‌ داریم.
از زن اصرار و از شوهر انکار.
در نهایت شوهر با سرسختی زیاد می‌پذیرد، به شرط و شروط ها.
زن مشتاقانه انتظار می‌کشد شرح شروط را.
تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را می‌باید ببخشی .
زن با کمال میل می‌پذیرد.
در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید حال که جدا شدیم . لیکن تنها به یک سوالم جواب بده .
زن می‌پذیرد.
“چه چیز باعث شد اصرار بر جدائی داشته باشی‌ و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی‌.
زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟
مرد با آرامی گفت :آری .
زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی اشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او ، تا زندگی‌ واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.
مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.
زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت .وقتی‌ به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد.نامه‌ای در کیفش بود . با تعجب بازش کرد .
خطّ همسر سابقش بود.نوشته بود: ” فکر می‌کردم احمق باشی‌ ولی‌ نه اینقدر.
نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد.
برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.شمارهٔ همسر جدیدش بود.
تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی.
پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد.
صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت : باور نکردی؟، گفتم فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی‌.این روزها میتوان با ۱ میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شرّ زنان احمق با مهریه‌های سنگینشان نجات یابند !

داستان آموزنده (تفاوت فرهنگی)

ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند، سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد، وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل آفریقا (با توجه …به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست! بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند.
جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد. دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند. آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند، و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است.
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند. چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد…

بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 509 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1391 ساعت: 6:46

سایه ابرها روی زمین سنگینی می کند و هواهم که رو به غروب می رود و حال و هوای غروب را جلو میاندازد. باید به سراوان( شستون)  برگردیم.پس کمی شتابزده ایم. جمع می کنیم و برمی گردیم . ماشین در تنگجایی پارک شده است.تاجی با مهارت در آن تنگنای زفت ، وجب در وجب جلو و عقب می کند و سر راست می شودماشین. و براه می افتد.

وقتی می رفتیم. از پشت شیشۀ شرابه پوش،  شبح نامشخصی از رباطی بااستانی را در سمت چپرودخانه تشخیص دادم و رد شدیم. اما می دانستم که این ، نه رباطی باستانی، بلکهمحله ای قدیمی است ؛ با خانه هایی چفتاچفت هم، و بی در و  حصار. و هر چه به کوه نزدیک تر می شودخانه ها برسطح بلندتری بنا شده اند.و با این حال و موقعیت، پشت بام شه کرم، بهار خواب تازهداماد شهداد است. و بعد از این قرار است برای لالی دختر شاهو که یک سال پیش زیرآوار قنات ماند و جسدش را به سختی در آوردند،دو اتاق ببندند. و این تابستان عروسش کنند. و روی بام او کسی دیگر. و همینطور...

چند خانوار نزدیک بهم نان شان را از یک تنور در می آورند وهرکدام روی سفره خود می گذارند و می خورند. اما اگر پیش آمد که زن ایسپ باز همخورشت باقلا پخت و ایسپ بخاطر بیماری زردآبش نتوانست بخورد، دلیل نمی شود که روگیرشود و بر سفرۀ ایمنه و لالجان ننشیند و از برنج  و تباهگ شان لذت نبرد.اینجا همه از هم اند وباهم اند. با هم کار می کنند و با هم می خورند   

حالا که داریم برمی گردیم شیشه را پایین کشیده ام و رباطباستانی نه، محله قدیمی را بروشنی و درهوای غروبگاه پس از باران انگار از پس شیشۀفتوکروم می بینم.

می بینم که این محله با زباله هایی از تحفه های پلاستیکیروز... نه، دیروزی... آلوده است. یک لاستیک نیم سوختۀ تویوتا دوهزار، یک گالن چهارلیتری رنگ باختۀ  روغن کاسترول، بسرعت ازجلو چشمم رد می شوند. معلوم می شود این  محله،محله ای تازه ترک شده است. و خانه ها نه آن که از اساس بی در و پیکر ، وکاروانسرایی به شکل دوران زندگی کمونی بلوچ ها ، بلکه از آثار دوره جدید است؛ کههم بر مبنای کمونی بنا شده اند. و بی گمان حامل باز مانده های رفتار کمونی هستند.که اکنون...که بدبختانه  اکنون، بی رحمانهکنار زده شده است. و نگاه که می کنی، بر هر تپه یا نیمداو کوهی ،  قصری بنا شده ، که رو به آن قصر دیگر دندان میکروچد، و حکایتگر ضدیت یاسر پسر ناکو شهکرم، با نذیر ، پسر پیرو  ملک بیک است. و این دو پدر عمری براخوندۀ همبودند و تنها خواب شب شان دور از هم بود. و آخرسر شهکرم از غم مرگ پیرانسالی ملکبیک دق کرد . صبح سحر وقتی ناز بانو مادر یاسر، رفت که شهکرم را بیدار کند دید که  چشمانش از حدقه در آمده و تنش مثل چوب خشک است. و این صبح ، صبح شبی بود که ملکبیک را خاک کرده بود.

اما حرف از یاسر و نذیر است . که این، بیست و چهار تویوتادو هزار و سیمرغ دارد و آن، بیست دوهزار دارد، و یک خاور ایسوزو. و هردو در رقابتبا یکدیگرند. سایه هم را با تیر می زنند. و این رقابت به این دو ختم نمی شود.همهبا هم در رقابت و در تضادند. هرکدام روی کوهی سنگر گرفته اند.و قصری که روی آن کوهبناکرده اند، قلعه نیست. عروس ـ ی است.پس این ضدیت  از نوع قلعه بانی و جنگ آوری نیست. از نوعایران و توران و رستم و اسفندیار نیست. که ارزشی حماسی در آن بتوان جست. یک چشمکپرانی هرزه وار دو مخنث است. دو عروسوار حرامی که از جای دیگری آمده و الا بختیجایگاهی یافته و بر فرق سر رفیع ترین کوه های ما گردنه گرفته اند.و پسران منِشهکرم و برادرم دوستین و براخونده ام ملک بیک را اجیر خود کرده اند.تا برایجلوگیری از ورود زن قابلۀ بالاده بهمن سنگ بتراشند. و همین بود که وقتی یاسر ،لاین ماشین هایش گیر آفتاد و برای آژادکردن شان بی اعتنا به درد زایمان همسر سیزدهساله اش که اولین شکم را می زایید، به دادگاه دلگان رفت، کسی به خانه اش نرفت تابه درد زائو برسد. و زائوی نوجوانِ ناخورده جهان برسر زا رفت. و وقتی برادر زائو خبربه یاسر رساند، گفت: ( می گویی خود را شقه کنم؟! حالا که می بینی  گرفتارم.) و وقتی جوانک گفت ، (مرگ یک آدمگرفتاری نیست؟! ) گفت :  ( اگر این ماشینها نباشد آن آدم چطور زندگی می کند.)  و گفت: اگر خیلی ناراحتی فردا بیا پولش را بگیر!

ـ پول چی را ؟

ـ پول خواهرت را دیگر! چی می گند، خونش را . دیه اش را!!

     صدای غرومبغرومب تندر  شبیه صدای خفۀ بشکه های غباغباز گازوییل، چنانکه از سرازیری آن سوی کوه رها کرده باشند، کم کم دور و دور تر میشود.و ما یاران اَ لَک شَنگ (و من با دل تهی از همه امید) به سمت پایین دسترودخانه سرازیر می شویم.

درخانه صمد اورا پیاده می کنیم. و مراسم زیبایی ازخداحافظی  اجرا می کنیم و جی شاهِ ولایت!!

در سراوان ، به سراغ انور می رویم؛ دوست عزیزی که هنوزندیده امش. و کمی حساب ازش می خواهم به خاطر کتابم.  کتابفروشی خالد بن ولید.می بینیمش. یک صوفی صافو ساده.با محاسن مایل به سپیدی.و این بار احترام به او از جانب من از نوعی دیگر میشود. و شادمانی او از ملاقات با من بسیار ساده دلانه و بی حالت گیری است. و اینساده دلی در من مهری دیگر می انگیزد.

انور را سیر ندیده، ناچاریم خداحافظی کنیم. و او چیزی را ازجیب بغلش در می آورد و بزور در در جیب جلو من می تپاند. و راه تعارف را هم میبندد. بالاخره می گویم : قابل نداشت انورجان! تنها دهانش به لبخندی کش می آید وچشم ها بسته می شود.با  انور خداحافظی میکنیم. تاجی قرار است مرا به خانه پسرخاله ام برساند. شریف دهواری. آدرس دیرینه ایاز خانه شان دارم. می رویم. برادر بزرگش محمد عالم در را باز می کند و خوش و بش.وی نشینیم. به شریف زنگ می زند.شریف امروز در باغ خانه اش با کارگران کاار کرده. وکمی دیر می آید. وتاج بخش بعد از تعارف ها از گیر من رها می شود.آزاتین کپوت. بهخدا می سپاریمش.         

+ نوشته شده در  پنجشنبه هشتم تیر 1391ساعت 0:40  توسط عبدالواحد برهانی  |  36 نظر

عجایب صنعتی ...!

   اگر سال 1320 ــ 1330 می بود ، می گفتیم ،باهِرِ(گلهخر)ناکو داهی یا کدخدا شمسدین است که در اینجا می چرد .اما الان 1391 است . و هرکسی که از مدرسه  فرار کرده، رفته یک ماشین خریده و دم کاپار هر بیوه زنی به تعداد پسرانش پرایدو پژو پارک است .پس چه نیاز که اینهمه گلۀ خران در اینجا نگهداری شود . درحاشیهرود خانه فاصله به فاصله گله های خرانند که می چرند ...، نمی چرند .هر کدام به میخطویله یا شاخه درختی بسته شده اند. و  یونجه یا خوید (هیت  ) جلو شان کومبار کرده اند.  ومیخورند واز سر سیری عرّ وعوّری براه انداخته اند .

همه ما متولدین پس از هزار وسیصد وسی هستیم .وجز من، همهبعداز هزار و سیصد وشصت اند. و بنابرین شاید به گله های خزان کِلکِستان حاشیهرودخانه، ودربین نخلها وبیخ سیاه کوه ، به عنوان منظره هایی بدیع و زیبا نگاه میکنندـ کنیم .اما تمامی قصه این نیست .زیبایی منظره به جای خود ،توجیه واقعیتگرایانه آن چه می شود ؟  اینهمه خر دراینجا به چه کار می آید ، چه صرفه ای ؟  چه توجیه اقتصادی ای ؟  صمد توی ماشین تعریف می کرد :

 یکی از شاگردان تنبلم ،مدتی بود که یک چشم اش به هِل باز میشد، ویکی به قـَرَنفـُل. سر سنگین وتاقچه بالا یی شده بود. سرکلاس درس، در جوابسوالهایم ،جواب هایی پرت و نامربوط  به زبان بلوچی می داد. وخلاصه در کارش مانده بودم. تا یک روز که با موتور ازجاده ای می رفتم .درحاشیه جاده دو ماشین نگه داشته بود ترمز کردم.دیدم همان شاگردماست. وعین خیالش نبود .پرسید:

ـ   استاد، آچار شمع داری؟   پرسیدم: پسر، تو اینجا چه کار میکنی ؟! مگه مدرسه نداری؟!  گفت:می بینی که، استاد! دنبال بدبختی مونیم . این بیمَسَّب جواب کرده ؟پرسیدم :

ـ مگه تو راننده ای ؟!

ـ  گفت :نه بابا استاد ! ما هنوز توی (چرخ کار ها را آسان میکند )اش مونده یم .  رانند ه شو فرستاده م دنبال مکانیک. پرسیدم:

ـ پس تو چکاره ای این وسط؟ شاگردی؟  رویش را آن طرف کرد و گفت:

ـ مثلا صاحب شیم خبر مرگمون !

ــ پسر تو ماشین داری !!؟

ــ فقط همین دو تا، استاد .

ـ !!...آی خدا!!...هردوش مال خودته ؟!!...

ــ چطور استاد ؟به ما غریب فقیرا همین دو تا اَلَک دستی راهم چشم ندارید ببینید!!؟

نتوانستم ادامه دهم. گفتم:

ـ  نه ، آچار شمع ندارم. وهندل زدم .وسط گاز موتور درآمد که :

ــ پس بذار یه نقد دیگه کف دستت بگذارم استاد .بشیرُک که سرکلاست چرت میزنه،  دوازده تا خر داره (معذرت میخوام)؛ که دو برابر من درمی اره .امشب هم بهسلامتی ت زن دومش را عقد میکنه.دختر صوفی عبدالستار !

ـ

شاید موهایم سیخ سیخی شده بودند ....پسر شانزده ساله ، دومراهنمایی ، زن دوم ؟!..

صدای موتورم باز شده بود، بکس واتی کندم از زمین. خوب گازمیخورد وخوب میرفت .

 آهان پس این است راز این  خربازار!...

 وسط رودخانه نگه می داریم و پیاده میشویم . دریک کناره رودخانه کانالی کنده اند .به عرض چهار وعمق دو ونیم متر؛ وچه آبی در آن است !

قطره های درشت باران توی سر وصورت مان میخورد وپخش می شود وحس خارش حظ آوری زیر پوست می دواند وتحریک به دویدن وشلنگ انداختن می کند .میلسرکوفته در دلم زهر می شود. جلیل جوان درکنارم ایستاده وانگار هوسهای کودکانه  مرا درسرندارد .تاجی وصمد ولطیف ،کودکانه میپرند توی کانالواز آن طرف بالا میروند. آنجا یک بوفه است .

آسمان خاکستری کلگان که کوه های طرفین رودخانه ،شکل شطی ازنقره مذاب به آن داده است ،با صدای ملایم رعد که شباهت به صدای خفه بشکه ای ازمایعمی برد که درسرازیری رها کرده باشند، چشم وگوش را مینوازد .وقطرات درشت بارانهمچنان بر سر ورویمان می ریزد .و من از سرما خوردگی نمیترسم ،حتی یقه پیراهنمراباز میکنم  وآستین ها رابالا میزنم. نسیم خنکی هم می وزد. مختاباد ؟...نه،  شجریان هم می خواند ،این بار چیز دیگری میخواند.از همانمقام های ازلی، که تنها به لطفی ومشکاتیان وعلیزاده الهام می شوند.  من از آن حسِّ ـ موج ِموج ،مست ِمست ـ سرشارم.  ویاد سیمین عزیز ،سیمین بهبهانی نمی دانم چرا در چنیناوقاتی با من است:

 نبسته ام به کس دل...... نبسته کس به من دل....چوتخته پارهبرموج ....رها، رها، رها من.

 ومن عاشق همایونم ؛ همایون شجریان. نه دستگاه همایون .  بیشتر از دستگاه همایون ،باابو عطا آشناـ یم. و در اینجا،در این رودخانه ، و این مستی و موج و سرشاری زمین و آسمان، و ستایش این و پرستشآن، عنان اختیار از کف داده به یاد قورباغه وآب سربالا وپول که از پاروبالا.....بله پول که از پارو بالا برود، هم قورباغه ابوعطا میخواند وهم پول مستانکلگانی،  چنین کانال گران قیمتی را در مَصَبّ این مسیل،  ودرست در فصل جریان سیل ، می کَنَند، تا در ظرف نیم ساعتپر از لای شود. وآن همه زحمت و پول و امید به لحظه ای به باد رود.

ناگهان صدای فرو ریختن دیوارۀ شنی و سست بنیاد کانال بگوشمی آید. پرش سیل وار سه جوان ما به درون کانال ، باعث ریزش کانال شده. دست هاشانپر از چیزهایی است که از بوفه خریده اند. با اینهمه مثل گربه از دیوار این وریبالا می ایند. کیک، رانی ، دلستر، میوه، و تاج بخش دو بسته سیگار هم برای من....ای مَباتان من!!....اما ما تازه ناهار خورده ایم. یک ساعت نشده. اما کاری است شده.در خلق و خوی سرحدی ها ، چنان که شناخته ام، جهان برای خورده شدن به ما داده شدهاست. جز صمد که از کانال دیگری راه به سرحد می برد، حسین برها هم  سرحدی اند. این را می دانستم . و آن شب، حاجی فقیرمحمد ،پدر تاج بخش هم گفت. وبله با سرحدی ها ، سرحدی باید بود. می بینم من هم محکوم بهسرحدی بودنم. و گرچه می دانم کارم دیوانگی است، اما دیوانگی را می پذیرم.

باران شدت گرفته. می نشینیم و براه می افتیم. به دنبال جاییهستیم که بنشینیم و چای بنوشیم. بالاتر، جایی است که نخلستان پهن می شود. پهن وگشن و انبوه. نخل ها براستی سربه فلک کشیده اند.  وسیه سبز و قطور.  جاده خاکی ای به راست وارد نخلستان می شود.دالان خلوتی ازسبزینه ی ناب. که پیچ و تاب می خورد تا به کوهِ کناره. و به چپ می پیچد و پای کوهرا پیش می رود. رگبار باران است و غرش دم به دم رعد، که در دیوارۀ عمودی کوه میپیچد . و البته  خوف صاعقه،  که چاشنی هیجان مان می شود. و لذت این تفریح را دو چندان می کند.        

روی باریکۀ بندِ جوی آب باریکی، زیرشاخه های سیه سبز و چفتاچفت نخل ها ، جایی است که می توان گرگی نشست و یکی دو پیاله چای را به لذت نوشید.اینجا آب باران کمتر روی مان می ریزد. بیشتر آن با شاخه برگها به سمت تنه و سرشاخهها هدایت می شود. و این مانع از ان نیست که به یاد شعر زیبای اخوان ثالث نیفتم؛که:

همی از غم نه تنها چشم خون پالای من گرید.........که همچوننخل باران خورده سرتاپای من گرید. واین جاکجا و گریه کجا!!  و غصه ام می گیرد از این که جای شادی در  شعر معاصر ایران این همه خالی است.

یکی دو پیاله چای عجولانهبا لذت می نوشیم. برنجزاری پیش روی مان است. ورنگش از سبزی به نیلی می زند. باخوشه هایی به قدِّ نزدیک به یک وجب. که تا نیمۀ مسافت درو شده است!این دیگر چهصنعت عجیبه ای است، بر می گردد به همان عجایب صنعت اول. آدم ها لابد نیازی به آنندارند. برنج بی زحمت از مرز وارد می شود. اگر چه برنج کلگان نشود.  آرد از تعاونی ها به راحتی تهیه می شودو اصلا نان از نانوایی ها. خوشه های تُرد و آردینۀ برنج را خر ها خیلی دوست دارند. خرهاباید خوشۀ برنج بخورند تا پول در بیاورند .  پول، همه چیز است. پول، برنج و نان و آب و قاتق و خر و تویوتا دو هزار است . و  خر و تویوتا دو هزار  باز پول است.و  پول و پول و پول و زن و طلا  و    ...ادامه...

توضیح : چشم های کم سو  و حواسپرتی و شاید عشق به گندمزار هم ، سبب شده بود که برنجزار راگندمزار ببینم. امروز ، اول کرانۀ گرامی به اشاره ای، و سپس تاج بخش عزیز صریحا شیرفهمم کردند که تابستان فصل برنج است، نه گندم.  پس انتهای متن را عوض کردم. از آنها ممنونم. و پیش شما دوستان شرمنده، که مثلا نخواستید شرمنده ام کنید!!http://up.vatandownload.com/images/gcidb3l5v1p6dfu2fs7.jpg

ورودی شهر کلگان ( اشاره به شغل جوانان و نوجوانان - و اصطلاح خربازار )

http://up.vatandownload.com/images/egg6uxi0hk9pgbk1emeb.jpg

ورودی رودخانه کلگان که خانه ها در دوطرف آن دردامنه کوهها واقع شده اند و این قسمت فکر کنم متروکه بود.

http://up.vatandownload.com/images/q8g30bcbove710cxpty.jpg

http://up.vatandownload.com/images/vwx2r6qgnd06or6d184h.jpg

تصویری که بخاطر حضور شوم خر در سفرنامه انتخاب کردم و در کنار شالی زار مرکز روستا واقع است.

http://up.vatandownload.com/images/wq4rj39us7igf9r8nlx.jpg

http://up.vatandownload.com/images/f4kxoluy2ssk0abeykn1.jpg

کانال مورد نظر سفرنامه، که صحنه قبل از پریدن است و چالاکی صمد را نشان می دهد. سمت راست بوفه است.

http://up.vatandownload.com/images/67ih9ku0e24gi9nw1nny.jpg

شالی زار که در سمت راست رودخانه و تا آخر روستا ادامه دارد.

http://up.vatandownload.com/images/2hil856jfrty6cbz5w.jpg

این تصویر استفاده مثبت و قدیمی خر را نشان می دهد که باز از مرکز روستا برداشته شده است.

http://up.vatandownload.com/images/3y167rmxi6ix790e497.jpg

http://up.vatandownload.com/images/xal3mffz1sezcqrx9m1l.jpg

صحنه مربوط به نوشیدن چای! بعد از این عکس باران بارید. در مرکز روستا

http://up.vatandownload.com/images/z36geehyoptofhxp5h.jpg

چشم اندازی که برهانی عزیز حین نوشیدن چای نظاره گر بودند.

http://up.vatandownload.com/images/954leor3epg0or63u9ae.jpg

این تصویر نشانگر حس دوم استاد و بی توجهی به حس اول،صحنه ای که درطول سفر زیاد تکرار می شد.

http://up.vatandownload.com/images/ujk6223800xkfmuy5c.jpg

جهت مخالف عکسهای قبل، رو به فکر کنم شمال، و انتهای دیگر کلگان

http://up.vatandownload.com/images/n7l83nvxitd2kj4hqmt.jpg

حاشیه رودخانه، دلیل انتخاب این عکس، تلقین برد کوتاه دید ما و وضوح کم واقعیت از دید رهگذران است.

+ نوشته شده در  شنبه سیزدهم خرداد 1391ساعت 22:45  توسط عبدالواحد برهانی  |  73 نظر

 

 ناهار پر و پیمان صمدحسابی می چسبد. بخصوص که دو برادرش که آنها هم فرهنگی هستند، سر ناهار تنهای ماننمی گذارند.اما سر قرار رفتن به کلگان تنها صمد است که جلد و قبراق همراه می شود.با برادرانش خداحافظی می کنیم. و سوار می شویم. باران نم نمک می بارد. من و لطیف وصمد صندلی عقب می نشینیم. و آن جوان نجیب و محجوب که صندلی جلو را مثل سرنوشتمحتوم پذیرفته است، بی تعارف در آن جای می گیرد.

او با آن آرامشش، اگر شخصیت داستانی بلوچی می بود، بی گمانطوفانی به دنبال می داشت.  اما او یک شخصیتواقعی است. به راه که می افتیم، من از پشت سر محو شخصیت جلیل جوان جلو نشسته ام؛که از قضا نامش جلیل است و برادر همسر تاج بخش. و پسر عموی او. تازه لیسانس ادبیاتگرفته و به دنبال امریه است. جلیل با ارامش یک بلوچ زخم دیده اما خاموش تاریخی ،مرا به یاد ـ دیدار بلوچ ـ ، سفرنامه بلوچستان نویسنده بزرگ مان محمود دولت آبادیمی اندازد. نمی دانم اگر می دانست که از پشت سر با چه حسی نگاهش می کنند، و چه حسو احترامی بر آنگیخته است، واقعا چه عکس العملی می داشت.اما اگر چیزی می دانستشاید دست و پایش را گم می کرد.و ناچار و ناخود آگاه حالت می گرفت.که در ان صورتهیچ جذابیتی نمی داشت. اصل زیبایی مرد و زن آنجا و انگاه است که نداند که نگاهش میکنند. و یا برایش فرقی نکند. و این استغنای روح است شاید، بله همین استغنای روح استکه او را بی نیاز از دریوزه محبت و توجه کرده است.برایش تفاوتی ندارد که نگاهش میکنند یانه. و چگونه نگاهش می کنند. و شاید درست همین است راز سکوت ما. استغنای روحو اتکاء به نفس.

این اتکاء به نفس در شخصیت صمد نیز هست. اما این، که دهدوازده سالی بزرگ تر از اوست. در زبان و حرکات ، شوخ و شنگ و چالاک است. و در بحثها هم فعالانه مشارکت دارد. بحث موسیقی که پیش آمد، در مقابل لطیف به نوعی موضعگرفت. و یادم امد که در خانه گفته بود که یک رگش سرحدی است. و خمیرۀ سرحدی ها باواقعیت زندگی عجین است. و بیش از آن که با جنبه های معنوی جهان مرتبط باشند، اهلماده اند. و برازندگی انسان را در دارندگی و بی نیازی  دیده اند. و عکس آنها ، لطیف است و من و  استاد بلوچ زهی و مصطفی دانشور؛ که نیازمندیمبخشی از اوقات خود را به قول سیمین بهبهانی عزیز، با موسیقی رنگین کنیم. به تعبیریدیگر، آنها عاقل اند و ما عاشق. در صمد آنچه مرا گرفته، انرژی فوق العاده اوست؛ کههم تحفه شخصیت سرحدی اوست.و مهربانی میهمان نوازانه او، علاوه بر رگ سرحدی، از مواهبحال و هوای سراوان زمینی است. و سراوان او، از قضا ـ جالک ـ است. یعنی باز هم نقطهتقریبا صفر مرزی. پس چه جای تعجب اگر او چندان عاقل و چندان پر انرژی است. او صاحبدو نقطه صفر مرزی است.  مرز بلوچستان وپاکستان. و مرز بلوچستان و فارسِستان.

در خصوص مرز نشینان گفتنی است که اینان به تبع مرز نشینی ،از دو جانب در معرض باد اند.و معمولا ثبات را درک نمی کنند.و بر این اساس، برایزندکی کردن، درک لحظه برای شان امری حیاتی است. باید عاقل بود و از عمر یکبارهچنان بهره برد که حکیم عمرخیام بزرگ نیشابوری  توصیه کرده است. و این یک در ک از موقعیت است ولزومی هم ندارد که سواد داشته و رباعیت خیام خوانده باشی.  اما سراوان زمین ، ثبات را در تاریخ گذشته اشبسیار تجربه کرده است. و ثبات سیاسی با سیاست های دور اندیشانه خویشاوندی بسیاردارد. ثبات سیاسی فرصتی است که در آن می توان به شعر و عشق و موسیقی هم اندیشید. وسال های زندگی را از این جنبه هم غنی ساخت.

باران نم نم می بارد، که ما در کنار قلعه شیشه ریز پیاده میشویم. نمی دانیم وجه تسمیه  اش چیست. درمیان آوار فرو ریخته  قلعه جست و جو میکنم. و تکه های شیشه را پیدا می کنم. با خود می گویم شاید این باشد دلیل نام گذاریشیشه ریز. اما در کنار این  قلعه، قلعهدیگری است  که صمد می گفت دوست محمد خان دردر روز های آخر قبل از دستگیری در آن به سر می برد. و پس از فرار از اینجا دستگیرشد و به تهران انتقال یافت.

اینجا همچنان جالک است و میانجای نخلستان جایگاه قلاع بسیاریاست. که تخریب شده و تپه ای کشیده از شمال شرق به جنوب غرب را تشکیل داده است.  پ

نخلستانی سیه تاب و شاداب ، که انگار روغن از سربرگ های نخلهایش می چکد. و ندیده ام این سال ها چنین رنگی در نخلستان های بلوچستان؛ که سیاهی سیاهابدور ریشه های نخل ها بر تاج سر عروسان زمین چنین جلوه ای بوده باشد.

 وقت تنگ است. براهمی افتیم.

در پیچو تاب نوار سبز نخلستان ها در کرانه های پیدا و پنهان رودخانه ای که بهانۀ  بود و باش هزاران ساله مردمان در این ناحیه بودهاست، حالت مستی و افتانی و خیزانی تاکستانی را می بینی که شط شراب آسمانیرودخانه... درپای آن جاری است. و هرفرد از نخل های نخلستان گویی فوارۀ  هستی و بی نیازی است.  و  نیز چیز غریبی در اینجا دیده می شود که درجاهای دیگر هرگز ندیده ام.....ادامه...

http://up.vatandownload.com/images/lyu826uicdxckahf9ugl.jpg

http://up.vatandownload.com/images/lk1jti5gwtnyoh049i3i.jpg

http://up.vatandownload.com/images/fqhyquogunn9tbdw8u.jpg

http://up.vatandownload.com/images/937k21pofrdpx8g4762n.jpg

http://up.vatandownload.com/images/2k7a7mqkvelsce56byct.jpg

http://up.vatandownload.com/images/3d3t3ny9uihm2hvhy7nc.jpg

http://up.vatandownload.com/images/3c0l21kj3w7t6dy2k1t.jpg

http://up.vatandownload.com/images/qes4in6vwggepa0nxqg4.jpg

http://up.vatandownload.com/images/zytqt32inpbjpk1zwcs4.jpg

http://up.vatandownload.com/images/wsky7l4wnl5clskflzf.jpg

http://up.vatandownload.com/images/w0ymtrexp7v0l9p5fqke.jpg

http://up.vatandownload.com/images/q53xnjvi9jujf6zah50.jpg

http://up.vatandownload.com/images/5f3fj1a7a86yjp1t6q.jpg

http://up.vatandownload.com/images/d9xw9yefo0utnimtq6t.jpg

http://up.vatandownload.com/images/6i27dntzrkvvrh67rok.jpg

http://up.vatandownload.com/images/cu807ug2k8owhrispf5k.jpg

http://up.vatandownload.com/images/9p7ry5771hlfgdwehk1.jpg

http://up.vatandownload.com/images/l4ppetzffr9s1e82cey4.jpg

http://up.vatandownload.com/images/c7c916sifvettclekwuy.jpg

http://up.vatandownload.com/images/6x8deiyazc8w6xu7gtg5.jpg

http://up.vatandownload.com/images/l22ynlzxiuhhleziale3.jpg

http://up.vatandownload.com/images/4n6ah5kbwtmt08ti9ypq.jpg


+ نوشته شده در  یکشنبه هفتم خرداد 1391ساعت 23:49  توسط عبدالواحد برهانی  |  36 نظر

دوست گرامي ؛آقاي محمد اكبر رئيسي

كسب  رتبه  اول رمان ماندگار،براي رمان دادشاه مايه افتخار داستان نويسي نوپاي بلوچي است،و حتما"تاثير قابل توجهي خواهد داشت در روحيه جوانان داستان نويس ما،كه ادبيات بلوچستاني را هنوز باور نكرده اند.موفقيت رمان دادشاه،بر شما و بر من و ديگر قلم به دستان ادبيات داستاني بلوچ مبارك باد.

در اين ارتباط ،با دوستان داستان نويس هماهنگ كرده ايم،كه در خلوت خود و در آينده بسيار نزديك،جلسه نقد و بررسي اين رمان را داشته باشيم.و نتيجه را به هر صورت به اطلاع دوستان دور از اينجا برسانيم.  


+ نوشته شده در  سه شنبه دوم خرداد 1391ساعت 13:28  توسط عبدالواحد برهانی  |  10 نظر

باخروج از شهر نجیب سراوان ،باید دلگیر باشم ؛ اما نیستم.  آسمان بجای من دلگیر است ....راستی آیا دلگیر است این آسمان ؟البته رنگش تیره است؛ اما تاب تند آفتاب را گرفته است وهوا بسیار خنک ودلپذیر است .صدای رعد گاه چنان بلند وکشیده است که با وجود صدای متن ماشین به وضوح شنیده می شود قطره های باران روی ساق دستم مضراب می زنند وبا صدای عبدالحسین مختاباد که عاشقانه ی بابا طاهر می خواند. آیا این حالات را می شود به دلگیری آسمان تعبیر کرد؟ و آن را به حالات روانی شخصیت های داستانی تسری داد؟ 

اگر این سوال از من بلوچ پرسیده شود، با دو نشانه شک و سه نقطه  (!!...) ادامه خواهم داد : ...دلم نمی آید این این آسمان آبستن را، و این قطرات زندگی زای آب را نشانه دلگیری و کدورت و اشک و عزا تعبیر کنم. هم الآن کرک های ساق دستم مانند جوانه های بوته ( سَمَرّ)ی که دو هفته پیش باران دیده باشد تیغ کشیده اند.   آسمان نمی دانم که غش وریسه می رود یا از خشم به خود می پیچد؛ اما من ،با این حسی که دارم، راهی ندارم جز این که  تعبیر به خیر کنم. چون آنچه دوست می دارم فال نیک است . واز زوال (حال نیک)ی که گه گدار دست می دهد، می ترسم.  خود را سپرده ام به جمع این عوامل؛ و درآن  شناورم.

 تاجی و لطیف گفت و گو دارند. وآن جوان آرام و بی حرف که سر راه سوار کردیم، لابد دل و گوش سپرده است. ومن با بیرون ام؛ با آن فرا دستها که از افق هم فرا دست تر است. اما ان کجا و افق کجا؟!...بین من و آن و افق، پرده هایی حجاب شده است. پرده های نقش بند کوه ها؛ که وقتی به دلایل زمین شناختی تشکیل شان فکر می کنی عقلت به جایی نمی رسد .وباور می کنی که این ها را یک نقاش برای رنگین کردن این لحظه های  تو رقم زده است .طرح های قلم اندازی  که با نهادن خمیر مسی رنگ ِ رنگ و روغن روی بوم برنزه  شکل گرفته، و حدود زیبایی را محدود به خود کرده اند .ومن  اصالت زمین را وخاک را اینگونه  پسندیده ام ...ـ سبزی زمین کرشمه ای دیگر است ـ

     این رنگ برنزین مرا به یاد نخستین روزهای  پیدایش می اندازد .

نخستین رنگ جهان که نگاه و ذائقه ام را تعیین کرد، همین رنگ بود .رنگ برنزه ی سینه ی مادر؛ وهم، شیرینی مَزیدن شیرِ سینه ی او .

    پاک کودک شده ام. باچشمان نیم خواب، لمیده ام روی صندلی ماشین، که در جاده خلوت آزادانه به سمت مرز به پیش می تازد. .ورفتن اش، به رفت ِ بی آمد ِ گهواره ای می ماند که تجربه شیرین خواب را نه در رفت وآمد گهواره، که این بار، درموزونیّت گریز از آغاز ِ اتو مبیل معنا می کند .

گریز از مرکز ،به صورت دیگری هم در حال واقع شدن است. در مدتی که حبس خانگی بوده ام همه خستگی هادر مرکز ذهنم ،نهادم ، جانم...نمی دانم در کجای موجودی که منم ،رسوب کرده اند و اکنون در حال گریزند. و من دارم خالی میشوم از خستگی ها ،از همه ی سیاهی هایی که جان آدمی را می خورند و می فرسایند.وخلئی که به وجود می آید،جایگاهی خواهد بود که لطف و شادی و نشاط و انبساط در آن مامن خواهد کرد.

به پاسگاهی می رسیم پرس و جوهایی می کنند و جواب می گیرند و رد می شویم. لطیف پرس و جوی پاسگاهی را بن مایه ی خاطراتش کرده و از یک قوم و خویش می گوید که چگونه در مقابل پرس وجوهای نا مربوط بعضی ها چه جواب هایی داشته و چه گر فتاری های برای خودش دزست میکرده؛ وآخر سر، ترک دیار  گفته و از مرز گذشته و رفته است. لطیف چانه گرمی دارد خوب و آرام و موثر حرف می زند حواسم به آنها برگشته است. آبادی ها را یکی یکی معرفی می کنند .و وقتی معنی نام ها را می پرسم . نمی دانند . مشکل نسل جدید ما این است که ناخود آگاه به راهی سوق پیدا کرده است که ناچاری روز گار تحمیل کرده و حواسشان نیست که این راه، انتخاب آگاهانه آنان نیست. شاید وقتش راندارند وگرفتارند!!...

به نائوگ که میرسیم . جوان بلاتکلیف یا منتظری (؟)را میبینیم که نگاهش آشنایی طلب می کند. و من باز کنجکاوی میکنم که :نائوگ به چه معنی است ؟جوان با حالتی که انگار ناچار است به سوال دیوانه ای جواب بدهد ، میگوید :والا من وقتی از این جا رد میشوم حواسم به این است که گشتی ها راه را نبسته باشند .ومیبینم، که مشکل نسل تازه ما همین هاست .

اما نائوگ !...

این جا سرچشمه نائوگ است که یک مجموعه نخل سبز مثل غنچه درمیان بیابان سیاه از زمین روییده است .ونهر آب شیرینی به اندازه حدود هیجده اینچ به سنگینی از میان آن روان است. کناره هایش سیمان بند شده ویک آدم اهل فکر ـ شاید صاحب این نخلستان به فکر افتاده در این نخلستان خوش آب وهوا یک مرکز تفریحی ایجاد کند . یک کار عالی . درمیان  نخل ها ، درجاهای خالی جدول کاری شده و با قلوه سنگ و سیمان  لژهایی ساخته شده است تا خانواده ها از سراوان وجا های دیگر برای گذراندن یک روز شاد وآرام به اینجا بیایند. البته هنوز اول کار است و سیمان دیروز هنوز خشک نشده . و امروز جمعه تعطیل اشت و خانواده هایی به تفریح آمده اند. و این گوشه و آن گوشه آتش کرده اند و مشغول پخت و پزند.    یک جوان که شاید خیال دارد بعدها در اینجا کافه رستورانی چیزی علم کند در حال حاضر به طور سیار در جایی آتشی افروخته ودارد مرغ های ادویه زده را به سیخ می کشد.

  کودکان در جاهایی از نهر که مخصوصا گشاد تر وگودتر ساخته اند، آبتنی میکنند . لطیف وتاج بخش با موبایل از صحنه های مختلف عکس بر میدارند .من قدم زنان می رسم کنار پسری ده دوازده ساله؛ با چشمانی که افسونگری شان از نوعی دیگر است .صدا می زنم  که بیایند و یک عکس از اوبردارند .اما پسرک می گوید : ئه، ئه، ناکو!... این کارها چیست؟!... ،تو که آدم بزرگی هستی !...

خود هم ماندم!  مگر من چه کردم که منافی بزرگی ام بود ؟

ــ همین که می گویی عکس بگیر دیگر !

ــ مگر بد است عکس گرفتن؟

ــ ئه !...ناکو!...

پسرک بد جوری جدی حرف میزند. و از او بعید می نماید که رندی ِ سرکار گذاری داشته باشد. پس من هم تعبیر به جور زیبارویان نمی کنم. وحسرت بدل از خیرش می گذریم  و می رویم آن بالا؛ به دیدار قنات ؛ که نمی رسیم و برمی گردیم وسوار می شویم.

 می پرسم، پس این آب گزاف در کجا مصرف میشود؟  

لطیف وتاجی هر دو میدانند که  باغستان نائوگ آن پایین است .پایین تر که رویم، خطّ سبز مدیدی از نخل ودرختان میوه ، تا آن پایین پایین ها کشاله می خورد .

باران که در نائوگ بند آمده بود ،باز نم نم شروع می کند .ودر نزدیکی (جالک)بند می اید . جالک را دولتی ها ( جالق ) می نویسند و می خوانند. و بدون شک خود هم نمی دانند که چه معنی می دهد. اما وای بر من ! که من هم نمی دانم که جالک به چه معنی است! و  نائوگ یعنی چه !نائوگ یا ناهوگ، شاید از نا ،  و ناه  گرفته شده اند که در بلوچی خرما رامی گویند .اما جالک ، شاید همان پستان بند  گاو  و شتر  و بز و گوسفند است که ما در ملک خود آنرا ،جالِگ می گوییم... نمیدانم ...

محله به محله ، کوچه به کوچه ، در به در، جلو در خانه ای می ایستیم وبوق میزنیم .باز جوانی با لبخندی لطیف در را باز می کند.  اما این صمد است .معلمی در پرت ترین روستای کشورش ، لب مرز جنوب شرق درست به عکس صمد بهرنگ که در روستایی  پرت  شمال غرب معلم بود. وهم او مرا به یاد یک صمد دیگر می اندارد .صمد، جوان ناکامی که مادر گرامی اش هر ساله برای بچه های روستای آبادان کتاب می فرستد .

صمد عین یک کارگرماهر، فرز وجلد وباهوش است .وظاهرش اصلا به یک معلم ، به یک دبیر نمی آید.   ما را درمهمانپذیرش می نشاند وسبک ، بیرون می رود تاج بخش از من می پرسد ، اینجا لب مرز است به این پذیرایی نگاه کن چه تفاوتی می بینی با ایران ؟

غیر از این که روستایی است ، هیچ تفاوتی از نظر وسایل خانه با خانه های ایرانی  ندارد .

سفره که پهن  می شود هیچ چیزکم از سفره های پذیرایی در شهر های بزرگ ندارد . حرف سر ناهار  از تزیین  خانه های قدیمی می رود  که چهار دیوارشان به چه زیبایی با ظروف تاس و مس  زینت یافته بود. و آنها که از چهار دیوار زیاد می آمد  در توری بسیار زیبایی که از موی بز بافته می شد، و تاسدان نامیده می شد جای می گرفت و در جای دیگری آویزان می شد و سنگ تمام زینت خانه می شد. ادامه..

http://up.vatandownload.com/images/0ktp8724t8czaeaoz79.jpg

http://up.vatandownload.com/images/8nww3pux0n9lxbfuzjye.jpg

http://up.vatandownload.com/images/3tqb11myyksrfwhvcz5.jpg

http://up.vatandownload.com/images/w777x19yntcqv382li.jpg

http://up.vatandownload.com/images/deyi9zz74hye9r329th.jpg

http://up.vatandownload.com/images/pu3e1qtjxiaz13uvef.jpg

http://up.vatandownload.com/images/clpaecms048mt211phvo.jpg

http://up.vatandownload.com/images/der249wo51w8gocdh850.j بلوچستان دیار نیکان...<div class=ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 1825 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1391 ساعت: 6:46

گروه سلامت: بر پايه مطالعات جديد، اختلال عملكرد مغز در مردان حتي به صورت جزئي خطر سكته مغزي را بشدت افزايش مي‌دهد. به گزارش ايسنا، محققان در بسياري از مطالعات به رابطه اختلال در عملكرد ادراك و خطر سكته كردن اشاره كرده‌اند، ولي هدف از مطالعه جديد، پيش‌بيني خطر سكته در اثر انواع آسيب‌هاي مغزي است. با انجام آزمايش‌هاي مرتبط با عملكرد مغز طي 13 سال روي 930 مرد با ميانگين سني حدود 70 سال، محققان دريافتند هر چه مدت زمان تكميل بازي فكري موسوم به Trail Making بيشتر باشد، خطر آسيب‌ديدگي مغز در اثر سكته بيشتر مي‌شود.در اين بازي فرد بايد نقطه‌هايي را كه با حروف يا اعداد مشخص شده‌اند (مانند1،2، Aو B) به هم وصل كند. اين بازي معياري از مهارت تمركز بصري و توانايي ايجاد تغيير در انجام وظايف گوناگون است. در مرداني كه اين بازي را در مدت طولاني‌تري (حدود 5/2 تا 4 دقيقه) انجام مي‌دادند، خطر آسيب‌ديدگي مغز در اثر سكته 3 برابر بيشتر از مرداني بود كه اين بازي را طي 43 ثانيه الي 5/1 دقيقه به اتمام مي‌رساندند.در پيش از انجام مطالعه، هيچ كدام از افراد به سكته يا شبه‌سكته (حمله زودگذر) دچار نشده بودند، اما طي انجام مطالعات 166 نفر دچار سكته يا شبه‌سكته شدند كه از اين تعداد در 105 نفر جراحات مغزي مشاهده شد.محققان عنوان كرده‌اند: بر مبناي اين نتايج اختلال در عملكرد ادراك خطر سكته را افزايش مي‌دهد. اين آزمايش، ساده و مقرون به‌صرفه بوده و به شناسايي افراد مستعد به سكته كمك مي‌كند.
بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 484 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1391 ساعت: 6:46

باباهامون جلوی باباهاشون پاشونو دراز نکردنما پاهامونو دراز کردیم اما به احترامشون جلوشون سیگار نکشیدیمبچه هامون اگه تو جمع نزنن زیر گوشمون شانس آوردیم !...به سلامتی دزد دریایی …که همه رو با یه چشم میبینه !...هم عاشقتم , هم ازت متنفرم , میانگین که بگیری میبینی برام مهم نیستی !...به سلامتی مادرا که وقتی با جارو برقی میان تو اتاق انگار چنگیز خان حمله کرده..!...پسر : عصبانی میشی خیلی خوشگل میشی …دختر : من که الان عصبانی نیستم.!!پسر : منم همینو میگم، الان مثه بزی..!!!دختر : چی میگی آشغال؟پسر : آها اینو میگم، الان خیلی خوشگلی ….!!...جمعیت جهان = 7,000,000,000 نفراگه من بمیرم = 6,999,999,999 نفرهمه ی اعداد عوض میشه ، قدر منو بدونید…...انگار 90% از خستگی آدم تو جورابشه !این جورابو که در میاری راحت میشی...یه پسرخاله دارم به باباش میگه پدر، به مامانشم مادرمیریم خونشون انگار داریم فیلم هندی می بینیم !...دیروز به استاد گفتم :استاد دو دقیقه اومدیم خودتون رو ببینیم همش که پا تخته ایبیا بشین دیگه !کل کلاس له شدن:)) منم انداخت بیرون !...حتی اگر از دوران مهد کودکتون چشاتون ضعیف باشهاز نظر پدر و مادرتون این کامیوتر صاحاب مرده باعثشه !...تازه فهمیدم ((موفق باشید)) آخر برگه امتحاندر جواب تمام خسته نباشید هایی هست که وسط کلاس به استاد می گفتیم !...یارو اومده آدرس میپرسه یه ساعت توضیح دادم “سمت راست فلان جا”خدافظی کرد رفت سمت چپ...بعضی وقتها عقل آدم یه چیز میگه و دلش یه چیز دیگهاصلاً هر دو شون غلط کردن آدم باید ببینه زنش چی میگه !...ترسناک ترین سوال : آخرین نفر کی دستشویی رفته !؟...ساق پا چیست ؟وسیله ای برای یافتن میز در تاریکی !...دیشب داشتم با دوستم اس ام اس بازی می کردم:من: یادته یه روز تو آشپز خونه ی خوابگاه باهات دعوا کردم؟؟هر وقت یادم می افته عذاب وجدان می گیرمدوستم: آره یادم خاک بر سرت تو همیشه خیلی بی شعور بودی!اینم از دوستای ما...خیلی وقته این سوال ذهن منو به خودش مشغول کردهکه چرا به جای :دی از :بهمن استفاده نمیکنن !...حتی اگه 8 تا یخچال فریزر ساید بای ساید هم تو خونه باشهاز نظر مادر 90 درصد قبض برق مال کامپیوتره!!!...و خداوند انسانهایی را آفرید که به اشتباه فکر می کنن خوشمزه هستنبدین سان اعصاب بشریت به فنا رهسپار گشت...با بابام تو تاکسی داشتیم میرفتیم یهو بابام دستشو کرد تو جیبشما هم او مدیم تریپ ور داریم گفتیم “بزار من حساب میکنم”بابام گفت:کی خواست پول بده موبایلم زنگ خورده…اخرشم خودم حساب کردم!...دقت کردین قبلاً هر چی موبایل کوچکتر بود با کلاس تر بود،الان هر چی بزرگتر باشه!!!...از خود آزاری های دوران بچگی میشه به زبون زدن به دو سر باتری کتابی اشاره کرد...به داداش کوچیکم میگم یکم ورزش کن مثل من هیکلت ورزشکاری بشهبرگشته بهم میگه:تو که هیکلت مثل آدم دست راستی میمونه ، که با دست چپ نوشته باشه !...شما هم وقتی پول مول تو جیبتون نیست احساس نا امنی میکنین ؟یا فقط من اینجوریم !؟...دقت کردین هروقت یه خواب خوب میبینی صب پاشی یادت نمیاداما کافیه یه خواب ناجور ببینی ، تا شیش ماه تو مخته !...دوستم تعریف میکرد میگفت :با نامزدم رفتیم برا اهدا عضو ثبت نام کردیم و این حرفاآقا مارو جو گرفت هرچی بود تیک زدیمخدا نکرده اگه اتفاقی بیوفته برام ، فقط پوستم میمونهتو یه نایلون میارن در خونه تحویل میدن !...طرف میگه برات میمیرم و این تریپا میاد فِر و فِراما اگه دست به گوشیش بزنی درجا میخواد اعدامت کنه ...دختری با ظاهری ساده از خیابان گذشت که پسری در پیاده رو به او گفت:چطوری سیبیلو؟دختر خونسرد ، تبسمی کرد و جواب داد:وقتی تو ابرو بر میداری و مو رنگ میکنی و گوشواره میندازیمن سیبیل میزارم تا جامعه احساس کمبود مرد نداشته باشه ! بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 464 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1391 ساعت: 6:46

گفتگو با امین حبیبی ( همایون ) و بيوگرافيگفتگو با امین حبیبی ( همایون )گفت و گو با خواننده دوست داشتني خوزستان، امين حبيبيامين حبيبي را همه مي شناسيم و شك نداريم كه يكي از بهترين خوانندگان حال حاضر استان و كشور است. خواننده اي پرتوان كه لو رفتن اشل 30 درصدي كارش آن هم با آن برش، محبوبيتش را نه تنها كاهش نداد بلكه در كل كشور به چهره اي شناخته شده بدل كرد. مردي كه خود را بي رنگ مي داند و عاشق پاييز است، شادترين روز زندگي اش را يكي از روزهاي سال 79 كه مصادف با خريد اولين سازش بود، مي داند. امين، همايون را سياه مطلق مي داند و از او به عنوان بدترين خاطره عمرش ياد مي كند. گفت و گوي بخش هنر آنزان با امين حبيبي در زير آمده است:* بيوگرافي؟امين حبيبي، متولد هجدهم آذر ماه سال 1361 , اهواز ، ديپلم تجربي، آهنگ ساز، خواننده و بازيگر تئاتر.* فعاليت هنري تان را از چه زماني آغاز كرديد؟به طور حرفه اي اگه بخوام بگم از سال 79 كارمو شروع كردم.* در دنياي پر تب و تاب موسيقي دنبال چي مي گردي؟به اعتقاد من انسان زيباترين چيزي رو كه داره احساسشه و براي بروزش بايد به دنبال يه راه زيبا هم باشه. دنبال راهي براي بروز احساساتم بودم كه وارد اين حرفه شدم.* كدوم ترانه حرف دلتو زده و مرتب زير لب زمزمه مي كني؟ترانه اي كه شخصا خيلي دوستش دارم و از خواندن يا شنيدنش لذت مي برم »ستاره« است.از دار دنيا منو يه ستاره/ اونم كه مي خواد بره و منو تنها بزاره* به چه چيزي مي گي موسيقي درپيت؟ببينيد، فلسفه هنر سليقه است يعني هيچ كس نمي تونه بگه چون من از اين كار خوشم مي ياد هنره و اون ديگري نيست. به تعبيري همه چيزي هر سبك و نوع و حالتي از هنر كه روش كار بشه ارزش داره. اما متاسفانه الان بعضي از خوانندگان ماهي يك آلبوم به بازار موسيقي عرضه مي كنند كه با يك بار شنيدن متوجه مي شي كه كار خاصي روي آن صورت نگرفته و ساده به آن نگاه شده است.* اگه يكي پيدا شه از كل كارت ايراد بگيره، چه برخوردي مي كنيد؟اون ديگه نظر لطفشه!!! آخه بستگي داره مثلا بعضي افراد موسيقي سنتي را مي پسندند و وقتي پاك رو گوش مي دن احساس خوبي بهشون منتقل نمي شه و برعكس گفتم كه سليقه اي.* فكر مي كني شرايط براي حضور در اين عرصه در حال حاضر چطوره؟خيلي سخته. اما باز بايد بگم كه متاسفانه سليقه ملي مردم افت كرده يعني مردم اونقدر موسيقي بد شنيدن كه ديگه نمي تونن فرق بين موسيقي خوب و بد رو تشخيص بدن كه اين هم تقصير اونا نيست وقتي ماهي صد تا آلبوم به بازار عرضه مي شه خوب اين تبعات رو هم درپي داره.* عامل موفقيت يك موسيقي و خواننده را چه مي دانيد؟لطف خدا*در كنار موسيقي فعاليت ديگري هم داريد؟بازيگر تئاتر هستم و سفارشات آهنگسازي صدا و سيماي مركز خوزستان رو هم انجام ميدم.* آهنگ كلام و خوندنتون به دل همه نوع آدم و قشري تو هر رده سني مي شينه، دليلش رو چي مي دونيد؟هر كسي كه حرف دلشو بخونه موفقه. كاري كه از دل بگه ديگه كوچيك و بزرگ نمي شناسه و به دل همه مي شينه.* ظاهرا طي نظرسنجي انجام شده برترين خواننده در سطح استان خوزستان بوديد. از اين موضوع مطلع بوديد؟خير ببينيد من دنبال اين مسائل نيستم و نمي رم توي اين حرفه هم به هيچ كس فكر نمي كنم فقط واسه دلم مي خونم و دلم مي خواد مردم همون جور كه حرف دلمو مي زنم متوجه بشن من تا حالا هرچي خوندم با صداقت مي گم كه واسه دل خودم بوده اما به دل همه هم نشسته.* شنونده احساس مي كنه توي ترانه هات غم شكست عشقي وجود داره؟ حالا واقعا عاشقيه يا شكست خورده؟نه باور كنيد بحث عشق و عاشقي نيست من مديون اجراي تئاتر و فن آن هستم و خدا رو شكر مي كنم كه ياد گرفتم درام چيه و هر روايت چطور بايد گفته بشه. توي ترانه هام هميشه سعي مي كنم يه شخصيت داستاني، ذهنبي خلق كنم و بعد بخونم.* چرا ترانه هات بوي عشق مي ده؟چون چيزي بالاتر از عشق توي دنيا وجود نداره كه در موردش بخونم. شايد اگه روزي زيباتر از اون پيدا بشه در مورد اون بخونم.* تا حالا از ته دل اشك ريختي؟بله كلا خيلي اشك مي ريزم البته به خاطر چيزايي كه ارزش داشته باشند در كل من تو زندگي شخصي ام ارزش و ضد ارزش و خط و خطوط شخصي زياد دارم به خاطر همين ابايي از اشك ريختن ندارم.* چه زماني خودت رو به خدا نزديك تر مي دوني؟من هميشه خدا رو پيش خودم مي بينم. هرچي كه دارم از لطف خدا بوده و هميشه هم شاكر بودم و هميشه هم گفتم كه خدا هواي منو داشته و هيچي رو تو زندگيم شانسي به دست نياوردم.* با اين كه ترانه هاتون بوي عشق مي ده اما حرف از جدايي مي زنه. چرا؟عشق از نظر من دو مرحله بيشتر نداره يا وصال يا هجران و من آدمايي كه توي هجران مي مونن و اين قابل احترامه و مطمئنم كه اكثر مردم يه همچنين گره اي تو زندگيشون بوده در كل جدايي يا مقدسند.* ترانه معروف »اون كه يه وقتي تنها كسم بود ... « را واسه شخص خاصي خونديد؟ شعر و آهنگش از كي بود؟بله - شخص خاصي بوده كه من اينو براش خوندم اما مادي نيست تنها يك ذهنيت است شايد يه گمشده - كار شعر و موسيقي اش هم از خودم بود.* كي گمشده تو پيدا مي كني؟هر وقت خدا بخواد..* آهنگ و شعراتو چطور انتخاب مي كني؟همه سليقه شخصي خودمه.* در مورد زندگيت؟ خواهر و برادراتون؟با خانوادم زندگي مي كنم. دو خواهر و يك برادر دارم.* با توجه به اين كه صدا و سيما كار مي كني. چرا هيچ يك از ترانه هاي آلبومت از سيما پخش نمي شه؟خوب سياست هاي كاري صدا و سيما با جاهاي ديگه فرق مي كنه. اما شايد روزي پخش بشن.* سال گذشته صدا و سيماي مركز خوزستان به عنوان سيماي برتر شناخته شد. شما در اين موفقيت سهيم بوديد؟ بله موسيقي كليپي به نام پرواز در آتش و موسيقي يك تله تئاتر كل از جمله كارهاي من بودند به مقام برتر رسيدند.* چرا مثل باقي خواننده ها كليپ نداري؟اين حرف يك احساس كاملا شخصيه اما بعضي كارا اونقدر سطحي و دم دستي شدن كه احساس مي كنم اگه كليپ بسازم كار موجي ارزش كردم. اما تو فكرش هستم. اگه جا و زمان مناسب اين كار مهيا شد در حد و اندازه سليقه مردم كليپ مي سازم.* براي برگزاري كنسرت برنامه اي نداري؟چرا براي ايام عيد دراهواز و شهرهاي ديگر ايران اجراي برنامه دارم.* آلبوم جديدي در دست تهيه نداري؟البته آلبوم جديدم شايد تا نوروز و يا تا ارديبهشت منتشر بشه كه سعي كردم مثل آلبوم هاي قبلي كار خوبي باشه* مردم با چهره شما آشنايي دارند؟ برخوردشون با شما چطور بوده؟بله چهره منو مي شناسن اما نه به اندازه صدا و هميشه هم به من لطف داشتند.* كارات راحت مجوز مي گيرن؟به هيچ وجه. الان سه ساله كه به دنبال مجوز آلبومم هستم. اينو هم بگم كه اگه ارشاد مجوز آلبوم قبلي رو زودتر صادر مي كرد هيچ وقت آلبوم من با نام همايون وارد بازار نمي شه.* راستي چي شد كه امين حبيبي شد همايون؟نيمه دوم اسفند ماه گذشته يكي از دوستانم طي تماسي كه با من داشت پيشنهاد كرد كه آهنگ اون كه يه وقتي ... رو گير بيارم و گوش بدم. به اعتقاد اون آهنگ با معنايي بود. همون موقع بود كه متوجه شدم صاحب استوديويي كه من اشل كار رو برده بودم اونجا واسه تكميل از روي آن كپي كرده و به فروش رسونده خيلي هم پيگير قضيه شدم اما حكم نهايي اين بود تو كه مي خواستي آلبومتو مردم گوش بدن كه دادن ديگه چرا ناراحتي. فكر مي كنم اگه يه پرتقال فروش يه دونه از پرتقال هاش به سرقت مي رفتن بيشتر نتيجه مي گرفت.* كار كردن تو خوزستان سخت نيست؟چرا يه سري معايب داره. امكانات فوق العاده كمه. اما من چون خودم تمام كارامو انجام مي دم اين قضيه رو خيلي احساس نمي كنم.* ورزش هم مي كني؟بله از بازي فوتبال خيلي لذت مي برم.* فيلم هم تماشا مي كني؟خيلي اهل تماشاي فيلم هستم و مي تونم بگم كه اوج گرفتاري هفته اي سه تا چهار فيلم تماشا مي كنم.* چي بيشتر از همه چيز مي تونه خوشحالت كنه؟سلامتي - چون هيچ چيز جاي سلامتي رو نمي گيره.* راز دلت رو به كي مي گي؟راز دلمو به كسي نمي گم چون اون وقت ديگه اسمش راز نيست. در كل آدمي هستم كه دوست هر چي كه تو خلوت خودم دارم فقط خودم ازش مطلع باشم.* تو تنهايي به چي فكر مي كني؟به خيلي چيزا - من خيلي وقتها تنهام چون تنهايي رو دوست دارم توي تنهاييام هم به زندگي خيلي فكر مي كنم.* ولنتاين به كي هديه مي دي؟هيچ كس* عاشق شدي؟عاشق كه نه اما توي ذهنم يه تصوري زيبا از عشق دارم كه دلم مي خواد اونو به كسي بدم كه اگه ازش دل چركين شدم معناي اون عشق عوض نشه. دلم مي خواد اين عشق واقعي رو به يه معشوق واقعي بدم.* حرف آخر؟همايون رو هيچ وقت نمي بخشم.بيوگرافيامین حبیبی,متولد هجدهم آذر ماه ۱۳۶۱ . اهوازوی فعالیت هنری خود را از سنین نوجوانی با تئاتر آغاز کرد و از همان زمان کم و بیش به آموختن موسیقی پرداخت . او از سال ۱۳۷۹ به طور جدی موسیقی را دنبال کرد و بهنخواختن گیتار و آهنگسازی پرداخت . ار در سال ۱۳۸۴ به عنوان بازیگر وارد سازمان صدا و سیما شد و از آن طریق جایگاه خود را در بخش موسیقی این سازمان نیز پیداکرد و شروع به ساختن کارهای مختلف برای رادیو و تلوزیون کرد . او تا امروز بیش از ۳۰ قطعه را برای صدا و سیما کار کرده است و به واسطه آنها جوایز مختلفی رادر جشنواره های کشوری کسب نموده که از آن جمله می توتن به کسب دو مقام برتر کشوری در بخش خوانندگی و آهنگسازی برای نماهنگ های (پرواز درآتش) و (سابقون) ویک جایزه برتر کشوری در بخش موسیقی متن برای تله تئاتر (شیر و باد) اشاره نمود.امین حبیبی تا امروز سه آلبوم را به بازار عرضه کرده است . اولین آلبوم او در سال ۱۳۸۵ , با نام غروب وارد بازار شد .او در سال ۱۳۸۶ مشغول آماده سازی آلبومعشق همیشگی بود که با لو رفتن ماکت ۳۰ درصدی کار راهها برای ورود این آلبوم به صورت مجاز به بازار به روی او بسته شد و این آلبوم به نام دروغین شخصی به نامهمایون , که اصلا وجود خارجی ندارد به دست مردم رسید که البته همین ماکت ۳۰ درصدی به شدت مورد توجه مردم قرار گرفت.پس از آن شروع به کار کردن بر روی آلبوم سوم خود نمود که نتیجه آن آلبومی به نام نوستالژی بود که در فروردین ۱۳۸۸ وارد بازار شد.با تمام این تتفاسیر او هنوز تئاتر را ادامه می دهد و عاشقانه تئاتر را دوست می دارد و از آن به عنوان جایگاه بهترین خاطراتش یاد می کند . او کارهای زیادی را به همراهدوستانش بر سر صحنه برده است که از آن جمله می توتن به نمایشهای : ( دستهای آلوده , آنتیگونه , آن ستاره خواب چندم زمین است , یک صندلی و …) اشاره کرد. او هماکنون عضو گروه تئاتر پرتره است که این گروه شرکت در چنین جشنواره بین اللمللی در کشور های مختلف را در پرونده کاری خود دارد . امین حبیبی در حال حاضردرگیر و دار آماده سازی آلبوم چهارم خود است و تمامی سعی خود را بر آن داشته تا این آلبوم را به صورت مجاز به بازار عرضه کند . لازم به ذکر است که امین حبیبی تمامیکارهای آلبوم هایش را اعم از : شعر , آهنگ , تنظیم , میکس و مسترینگ را خودش در استدیئی شخصی خود انجام می دهد . بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 554 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1391 ساعت: 6:46

حدود چهارونیم قرن پیش، همایون شاه (937هجری /530 میلادی) دومین پادشاه سلسه گوركانیان هند از شیر شاه سوری سر سلسله دود مان افاغنه شكست می خورد. او پس از این شكست می گریزد و خود را به سیستان واز آنجا به اصفهان می رساند و به دربار شاه طهماسب صفوی پناهنده می شود. درسال951 هجری قمری شاه تهماسب اول در فرمانی به شاه قلی سلطان حاكم كرمان احمد خان شاملو حاكم سیستان دستور میدهد با كمك سران طوایف بلوچ كه در حاشیه مرزی هند و افغانستان ودر حوالی قند هار سكنی دارند، لشكر بزرگی فراهم آورد و به هندوستان حمله كنند. هدف از این حمله برگرداندن مجدد هما یون شاه به تاج و تختش در هندوستان است. بزرگترین طوایف در این دوره عبارتند از رند و لاشاری . سر كردگی طایفه رند به عهده ی میر چاكر خان و لاشاری به عهده میر گوهرام خان بوده است . با استناد به مآخذ موجود از این دوره، خواهر بزرگ میر چاكر خان و مادر بی بگر به نام باتری كه زن شجاع وشمشیرزن ماهری بوده است ، موٌفق می شود پادشاه دهلی را دستگیر كند وبه همایون شاه تحویل دهد . به پاس این خدمات است كه همایون شاه پس از جلوس مجدد بر تخت وتاج ، سر زمین های وسیع از مناطق سند ، بلو چستان و پنجاب را به سران دو طایفه رند و لاشاری می بخشد . طوایف رند ولاشاری سال ها در كمال صلح وصفا كنارهم ودر جوار سایر طوایف به زندگی دام داری خود مشغول بوده اند ، تا این كه دو واقعه ،‌ كه ذیلا شرح آنها خواهد گذشت ، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌این صلح و صفای هم جواری را به خصومت مبدل می كند: بیوه زن دامدار و ثروتمندی به نام گوهر، كه در منطقه ای لاشاری ودر همسایگی سر كرده آنها میر گوهرام خان می زیسته است ، تقاضای ازدواج میر گوهرام خان را رد می كند. اصرار زیاد میر گوهرام خان موجب می شود كه گوهر منطقه لاشا ری را ترك به مناطق طایفه رند كوچ می كند ودر آنجا نزد میر چاكر خان سردار این طایفه پناهنده میشود. رد تقاضا ی ازدواج از جانب گوهر و مهاجرت او به منطقه طایفه رند برای میر گوهرام خان به معنی اهانتی بزرگ تعبیر میشود. درست در همین زمان بین ریحان رند پسر میر چاكر خان و رامین لاشاری پسر میر گوهرام خان مسابقه اسب دوانی انجام می گیرد كه بدون نتیجه قطعی ، یعنی بدون پیروزی یكی از این دو ، به پایان می رسد. عدم موفقیت رامین لاشاری در این مسابقه او را به حدی ناراحت می كند كه در مراجعت به گله ی شتر های گوهر ، بیوه زن ثروتمند، حمله می كند و تعدادی از شتر های نوزاد را به هلاكت می رساند . او در بر گشت به محل ساربان ، حتی ابا نكرده تمام ماجرا را برای گوهر تعریف می كند. اما گوهر با توجه به عواقب وخیم این عمل ، به ساربان توصیه می كند ماجرا را كاملا مخفی نگهدارد و با كسی د رمیان نگذارد . با فرا رسیدن عید فطر ،میر چاكر خان به دیدار گوهر می آید. غروب به هنگام مراجعت گله از چراگاه ، ناگهان پستان های پر از شیر ماده شتر ها توجه میر چاكر خان را جلب می كند و علت آن را از گوهر جویا می شود . گوهر سعی می كند واقعیت را پنهان ساخته هلاكت شتر های نوزاد را به حیوانات وحشی نسبت می دهد، معهذا میر چاكر خان كه خود دامدار و فردی با تجربه است ، به اظهارات گوهر مضنون می شود و در نتیجه ساربان را احضار و با تهدید و ارعاب بالاخره به حقیقت ماجرا پی می برد. میر چاكر خان به منظور انتقام جویی به نهصد تن از بهترین سوراكاران خود به گله شتر های میر گوهرام خان حمله می كند و كلیه ی شتر های گله را به هلاكت می رساند. دو دست ساربان گله را نیز قطع می كند و او را با دست های قطع شده به میر گوهرام خان تحویل می دهد. از این جا است كه جنگ های خونینی بین دو طایفه ی رند و لاشاری شروع می شود . در این جنگ ها كه سی سال به طول می انجامد گاهی طایفه رند و گاهی طایفه لاشاری پیروز می شود . معروف ترین آنها جنگ نلی است كه پیروزی میر گوهرام خان را در پی دارد . بلوچستان دیار نیکان...
ما را در سایت بلوچستان دیار نیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saam saam بازدید : 617 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1391 ساعت: 6:46